پرنده نگری و گردشگری مسئولانه -همراه با کودک

خاطرات سفرهای خانواده سنگچولی

پرنده نگری و گردشگری مسئولانه -همراه با کودک

خاطرات سفرهای خانواده سنگچولی

بخش ششم

دوشنبه 27/08/92

بندرگاه- برازجان- دالکی- رود فاریاب- تنگ ارم- پشت پر- وحدتیه- درودگاه- بوشهر

ساعت 6:00 از خانه خارج شدیم و با عبور از مقابل نیروگاه اتمی بوشهر در ساعت 6:45 به بندرگاه رسیدیم که تقریبا می شه جنوب شبه جزیره ی بوشهر. دیگر سمت هلیله نرفتیم. جاده ی دسترسی تا بعد از نیروگاه و نرسیده به بندرگاه یک بلوار سه خطه بود، اما روی نقشه ی معرفی استان که خود میراث فرهنگی میده، به صورت راه شوسه نمایش داده شده!


(تصویر99)    نیروگاه اتمی بوشهر

بندرگاه یک روستا و اسکله ی ماهیگیری است. باد سردی می وزید. کنار روستا که ایستاده بودیم، توی یک فضای باز بین دو پاسگاه دریایی یا همچین چیزی بودیم. فاصله ای هم که از نیروگاه اتمی نداشتیم. جرات نمی کردیم دوربین ها مون رو در بیاریم. چون خیلی وقت ها، نیروهای حفاظتی، تنها طبیعت رو در مقابل افراد دوربین به دست حفاظت می کنن!! سمت اسکله و پارکینگ لنج ها رفتیم. دریا موجی بود اما این قسمت که لنج ها بودند، با موج شکن محاصره شده بود و آروم تر بود. تعداد زیادی کاکایی در حال جنب و جوش بودند.


(تصویر 100)  بندرگاه، شبه جزیره بوشهر

با میراث فرهنگی بوشهر تماس گرفتم و خواستم با یک کارشناس فنی صحبت کنم که اطلاعاتی در مورد مسیر گور دختر بدهد. تلفنچی موبایل آقای ذکاوت را داد. گفت اشکالی ندارد با موبایلش تماس بگیرید. اما ما تماس نگرفتیم. شماره ی فروشگاه صنایع دستی را هم از 118 گرفتم. اما می رفت روی فکس.

به شهر برگشتیم تا ساحل بوشهر را در روز هم ببینیم. چون قرار بود فردا صبح زود از شهر خارج شویم. 7:45 به بوشهر رسیدیم. کمی در ساحل قدم زدیم و سپس به میدان امام خمینی رفتیم. پرسان پرسان فروشگاه صنایع دستی را پیدا کردم. صبح ها از 8 تا به نظرم 12 باز است و بعد از ظهرها 4 تا 10. لذا خرید را گذاشتم برای برگشت.

ساعت 8:45 از شهر خارج شدیم و 9:25 به برازجان رسیدیم. از کاروانسرای مشیر دیدن کردیم. قبلا در جستجوهای اینترنتی این عمارت را به نام دژ برازجان دیده بودم.

بر اساس دانشنامه تاریخ معماری ایران شهر، کاروانسرای مشیر در سال ۱۲۸۸قمری ساخته شده.


(تصویر 101)  ورودی کاروانسرای مشیر در میدان شهید چمران برازجان

طبق معمول کسی نبود که اطلاعاتی بدهد. عمارت در حال مرمت بود و مصالح و نخاله های ساختمانی در گوشه گوشه ی آن پراکنده بودند و اوضاع بدی داشت. داخل محوطه یک چادر برپا بود و نمایشگاه کتاب و نرم افزار برگزار می شد.


(تصویر 102)   کاروانسرای مشیر

به طور کلی عمارت در وضعیت اسفناکی بود و مناظر جالبی در آن دیده نمی شد. ظاهرا مشغول مرمت هستند. اما کسی که مشغول کار نبود و محوطه اینقدر به هم ریخته بود که نمی دانیم این مرمت آثار تاریخی را تقدیر کنیم، تقبیح کنیم، بخندیم، گریه کنیم، ...!!

  

(تصویر103)  مرمت کاروانسرای مشیر برازجان

یک قسمت از در چوبی که به نظر می رسید قدیمی باشد را به عنوان پله ی ورودی به توالت کار گذاشته بودند.


(تصویر 104)  در قدیمی به عنوان پله ی سرویس بهداشتی

داخل محوطه ی حیاط، چادری برپا بود و داخل آن نمایشگاه کتاب و قرآن بود.

موقع خروج، از اتاق جلوی در که ظاهرا اطلاعات بود سوالاتی در مورد گور دختر پرسیدیم. بلندگوی خود کاروانسرا با صدای بلند نوحه خوانی پخش می کرد که کلافه شدیم.

گفتند برای رفتن به تنگ ارم (Tang -e- eram)، راه دالکی (Daalaki) بهتر است، انارستان جاده ی مناسبی ندارد. ساعت 10:25 از برازجان خارج شدیم.

از برازجان به سمت دالکی، بعد از پلیس راه کنار جاده خرما و تنباکو می فروختند.


(تصویر 105)    تنباکو برازجانی!

 از اینجا به بعد تا دالکی و مسیری که حین بازگشت و فردا دیدیم تا وحدتیه، سعدآباد و آبپخش دریایی از نخلستان بود. تا چشم کار می کرد فقط نخل بود که منظره ی بسیار زیبایی ایجاد کرده بود. به نظرم وجود این نخلستان ها به دلیل استفاده از آب رودخانه های دالکی و شاهپور است.


(تصویر106)    دریای نخلستان

تو پرانتز بگم که ادعایی تو هنری بودن عکس ها نیست. اما برای وجود این همه کابل و تیر برق در عکس عذرخواهی می کنم. اینقدر خطوط انتقال برق ما بی سلیقه کاشته شده اند که خیلی جاها برای عکس گرفتن از یک عارضه طبیعی یا تاریخی چندین زاویه رو تست می کنیم، اما در نهایت هیچ جایی رو پیدا نمی کنیم که کابل رد نشده باشه!!

کمربندی دالکی (وارد خود دالکی نشدیم) یک سری مغازه و آلاچیق هست که صنایع دستی می فروشند مانند حصیربافی، کیف، جامدادی و ... که این دو مورد آخر همان طور که خودش هم گفت برای دزفول هستند. من فقط یه قندان مانند کوچک بافتنی سبز رنگ خریدم که بعدا در فروشگاه امام خمینی بوشهر دیدم، کنار جاده ارزان تر است.


(تصویر 107)  فروشگاه های محصولات بوشهر و استان های همجوار

کمی بعد از دالکی، جاده دو طرفه می شود که کوهستانی نیز هست. رود پرآبی در کنار جاده جریان دارد که به نظرم رودخانه ی دالکی است.


(تصویر 108)  رودخانه ی دالکی

ساعت 11:05 به دوراهی تنگ ارم در جاده ی دالکی به کازرون رسیدیم که به تابلو مشخص شده بود. جاده ی کوهستانی و بسیار پر پیچ و خمی بود. ساعت 11:37 به رود فاریاب که تقریبا در یک سوم پایانی مسیر به تنگ ارم است رسیدیم. علی رفت و آدرس آبشار رود فاریاب را سوال کرد. آمد و گفت «آبشار 2 ساعت پیاده روی دارد!» تو فکر آبشار بودم و عکس زیبایی که از آن دیده بودم، که دیدم علی پیچید داخل یه خیابان فرعی. گفتم کجا می رویم؟!! گفت آبشار همین بغل است! انتهای خیابان دو سمت دره را فضاسازی کرده و به پارک زیبایی تبدیل کرده بودند. کلی دنبال آبشار گشتم و آخرسر جای آن را یافتم (N291519 E512905).


(تصویر 109)   محوطه سازی آبشار رودفاریاب


(تصویر 110)   آبشار رودفاریاب که ما در آبان ماه دیدیم


(تصویر 111)  عکس از فصل پرآب آبشار رودفاریاب


(تصویر 112) فراوانی ماهی ها در اندک آب بالادست آبشار

1-2 کیلومتر بعد از رودفاریاب، یک خروجی به تنگ فاریاب است که ما نرفتیم. اما اینطور که فهمیدم نام یک روستا است. من فکر می کردم یک فاریاب یک رود و یک تنگ (تنگه) دارد!

ساعت 12:20 بالاخره به تنگ ارم رسیدیم. فکر می کردیم که بیشتر راه را آمده ایم. اما زهی خیال باطل! طبق معمول آدرس پرسیدیم و گفتند بچه ی اینجا نیستند! از یک مکانیکی سوال کردیم و خیلی با حوصله و جزئیات پاسخ داد که «این کوههای کوتاه (اشاره به شرق تنگ ارم) را که رد کردید و به آن کوه های بلند رسیدید، در سراشیبی یک دوراهی به سمت چپ است که تابلوی گوردختر و کوشک اردشی را دارد و به دشت بزپر می رسد. تمام مسیر آسفالت است اما با دقت بروید چون بار اول است با پیچ و خم ها آشنا نیستند و حدود 40 دقیقه طول می کشد.» 40 دقیـــقه! تصورش را هم نمی کردیم. باز هی رفتیم و رفتیم. کوه های کوتاه را رد کردیم اما هر چه می رفتیم به کوه های بلند نمی رسیدیم. چرا که جاده برای عبور از کوه های بلند، موازی آنها به سمت جنوب حرکت می کرد تا در منطقه ای با ارتفاع کمتر کوهها را قطع کند. لذا باز هی رفتیم و رفتیم تا بالاخره به بالای کوه ها رسیدیم.

 از روستاهای آقا میر احمد و کفترو رد شدیم. خوبی کل جاده از اول دوراهی از جاده ی دالکی تا خود دشت بزپر این بود که جاده ی متروکه ای نبود و ماشین هایی در رفت و آمد می دیدیم. دوباره از یک وانتی که پشت سرمان می آمد سوال کردیم که گور دختر کجاست؟ گفت به پایین سراشیبی که رسیدید دو راهی است و تابلو دارد. بالاخره ساعت 12:55 به دوراهی پشت پر رسیدیم. پر در اصطلاح مردم جنوب غرب به معنی کوهه. این منطقه به اسم های دیگه ای هم معروفه: بزپر، پشتکوه و بوزپار

این دشت کوچک 15 KM طول و 4 KM عرض متوسط داره و با ارتفاع 1060 متر از سطح دریا و منبع آب فراوان بسیار سرسبز و خوش آب و هواست. 

زمانی که وارد جاده شدیم از دیدن مناظر سرسبز دشت که میان دو رشته کوه موازی قرار داشت و هوای دل انگیز آن حیرت زده شدیم. تا به اینجا تمام طول مسیر عملا خشک بود. اما اینجا دشت یکسره از چمن پوشیده شده بود. که شاید نشان از خاک حاصلخیز منطقه بود. تعداد زیادی خانه به صورت پراکنده ساخته شده بودند که احتمالا عشایری بودند که قبلا اینجا چادر می زده اند. ساختمان ها فقط شامل خانه بودند و حیاط مشخص شده با دیوار یا پرچین نداشتند. محوطه های اطراف همه زیر کشت بودند.

با اینکه خیلی سرسبز و زیبا بود، اما با توجه به نوع جاده و مسافتی که اومده بودیم، درکش سخت بود که چرا کوشک اردشیر و یا گوردختر رو توی ته دنیا ساختند! اما ظاهرا قبلا این منطقه کنار راه باستانی جنوبی که تخت جمشید و پاسارگاد رو به بوشهر و سیراف وصل می کرده قرارداشته.


(تصویر 113)   سرسبزی دشت پشت پر در آبان ماه

ساعت 13:15 به کوشک اردشیر (N291239 E513916) رسیدیم. کنار جاده تابلو داشت و در ادامه از جاده خارج شدیم و با عبور از لابلای خانه ها، پشت یک زمین کشاورزی به کوشک اردشیر رسیدیم.

این بنا بسیار شبیه کاخ اردشیر فیروزآباد است و از سنگ های نه چندان هموار (لاشه سنگ) و ساروج ساخته شده. زیربنا به صورت به علاوه (صلیب) است. اولین نمایی که از آن دیدیم یک طاق بزرگ بود. آثاری از طاق تخریب شده در دو طرف آن (مانند کاخ اردشیر) دیده می شود. در قسمت بالای کوشک یک ستون سنگی دیه می شود که احتمالا برای افروختن آتش، خبررسانی و یا دیده بانی بوده است. با توجه به آب و هوای منطقه، احتمالا اینجا ییلاق یا محلی برای شکار بوده. [1]

(تصویر 114)   کوشک اردشیر

هوا فوق العاده خنک و ملس بود. از یکی از همسایه های اردشیر آدرس گور دختر را پرسیدیم. بنا حدود 500 متر آنطرف تر (در ادامه ی جاده) از لابلای خانه ها دیده می شد. ما از همان مسیرهای خاکی خانه ها و موازی جاده ی آسفالت به سمت گور دختر رفتیم. از جاده ی آسفالت سر خاکی مربوطه تابلو دارد.

گوردختر (N291301 E513904) یک مقبره ی سنگی مربوط به دوره ی هخامنشیه و ظاهرا مربوط به یکی از افراد خانواده‏ی کوروش کبیره. اغلب این بنا رو به مادر کوروش نسبت می دهند اما متعلق به خواهر و دختر کوروش هم گفته شده. البته در این بنا هیچ کتیبه و نگاره ای که متوفی رو معرفی کنه وجود ندارد و حتی قابی که بالای ورودی تراشیده شده، خالیه. سنگ نمای جنوبی خرپشته را در گذشته برای دسترسی به داخل سقف به زمین انداخته اند. این بنا اولین بار در سال 1961 توسط لوئی واندنبرگ شناسایی شد. مصالح به کار رفته در بنا تنها تخته سنگ های بزرگ و یکپارچه ای به ضخامت 25 تا 30 سانتی متر است که با بست های فلزی به هم وصل شده اند. در این بنا از علائم استاندارد حجاران هخامنشی که در ابنیه ی پاسارگاد و تخت جمشید وجود دارد و مراحل کاری استادکاران را نشان می دهد، نشانی نیست. با توجه به مجموعه آثار هخامنشی که در اطراف هست، مثل کاخ های سنگ سیاه و بردک سیاه که اینها هم مربوط به دوره ی هخامنشی هستند اما عملا چیزی ازشون باقی نمونده، بنای گوردختر شانس بیشتری برای بقا داشته. [2]

دور مقبره زنجیری به عنوان حصار کشیده شده که احتمالا فقط برای نشان دادن حریم اثر تاریخیه و در ورودیش بازه.



(تصویر 115)    گور دختر


(تصویر 116)   نمای گور دختر قبل از مرمت [3]

 به خونه ی همسایه های دختر نگاهی انداختیم. یکیشون که از همون اول جلب توجه کرده بود، داخل حیاطش یک مجسمه ی شیر داشت که تا حدودی شبیه شیرهای سنگی روی قبرها در استان چهارمحال و بختیاری بود. دو طرف ورودی بالکنش دو تا احتمالا طاووس خیلی بزرگ نصب شده بود که روشون رو پارچه انداخته بودند.


(تصویر 117)   منزل یک خانواده ی طبیعت دوست

از سه حیاطی که دیدیم، 2 تا از همسایه ها دیش ماهواره داشتند! به این میگن عصر ارتباطات!


(تصویر 118)  آنتن ماهواره در خانه های مجاور گور دختر، وسط دشت پشت پر

پشت گوردختر در دامنه ی کوه، عمارت دیگه ای دیدیم که تا حدودی شبیه کوشک اردشیره اما جایی اطلاعاتی در این زمینه پیدا نکردیم.


(تصویر 119)  عمارتی نزدیک گور دختر

ساعت 14:35 حرکت کردیم. از همسایه های اردشیر و همین طور داخل تنگ ارم سوال کرده بودیم که میشه از انارستان رفت و همه گفتند با اینکه آسفالت و مسیر کوتاه تر است اما اذیت می شوید. (توی اطلس راهها و نقشه ی استان بروشور میراث فرهنگی خاکی بود). می گفتند جاده ی مناسبی ندارد. لذا از همان مسیر قبلی برگشتیم. همچنین گفتند ادامه ی مسیری از تنگ ارم به دوراهی بزپر رسید که ما دست چپ وارد دشت شدیم، دست راست به کازرون می رود. 15:20 به تنگ ارم رسیدیم. در مجمتع خدمات رفاهی خارج شهر به سمت رودفاریاب بنزین زدیم. از آنجایی که تا الان نه بنزین داشتیم و نه گاز، من تمام طول مسیر استرس داشتم!

حدود ساعت 16:30 به جاده ی اصلی رسیدیم. مجموع مسافت از اول ی جاده ی فرعی از مسیر دالکی-برازجان تا دشت بزپر و بازگشت 180 کیلومتر شد! اول سفر مسافت را از روی نقشه دقیقا جمع نزده بودیم، اما تصورمان حدود 60-70 کیلومتر رفت و 60-70 کیلومتر برگشت بود. یعنی گفتیم یک ساعت می رویم و نیم ساعت آنجا هستیم و یک ساعت بر می گردیم می شود 5/2 ساعت. اما شد 5/5 ساعت! به دلیل صعب العبور بودن جاده ها سرعت متوسط حرکتمان (منهای توقف ها) 45 کیلومتر بر ساعت بوده است.

طول جاده های یک مسیر (رفت یا برگشت) را از روی اطلس راه های ایران که جمع زدم شد 74 کیلومتر، در حالی که 90 کیلومتر بود.

مسیر

کیلومتراژ ما

فاصله (کیلومتر)

حرکت از پشت پر

130

-

دوراهی اول پشت پر

140

10

تنگ ارم

170

30

رودفاریاب

184

14

دوراهی اول جاده اصلی

220

36

مجموع مسافت

90

در بازگشت دیگه هوا گرگ و میش شده بود. مسیر بازگشتمان را طبق برنامه!! از وحدتیه و سعدآباد انتخاب کردیم که تا حدی که زمان اجازه می دهد به تعدادی از برنامه های امروز برسیم.

تابلوی شول و تل سرکوه رو دیدیم اما گفتیم حتما آبشار خشک است و نرفتیم! تا سعدآباد دنبال تابلوی زیرراه بودیم اما چیزی ندیدیم. به سعدآباد که رسیدیم گفتند 1-2 کیلومتر رد شده اید و برگردید. برگشتیم و داخل یک جاده ی فرعی آقایی را دیدیم که به همراه دختر خردسالش با موتور بودند. سوال کردیم جتوط از کجا می روند؟ کاخ سنگ سیاه از کجا می روند؟ لیست را گرفت نگاه کرد. گفت «اینها هیچکدام این شکلی نیستند. این آبشار که آب ندارد! آن چشمه که خشک است! سنگ سیاه که ویرانه است! بردک سیاه هم همین طور! اما من آن نزدیکی باغی دارم که الان دارم به آنجا می روم. می توانم راهنماییتان کنم». تشکر کردیم و به دنبال موتورشان راه افتادیم. به سعدآباد رفتیم. گفت 5دقیقه صبر کنید الان می آیم. رفت و دخترش رو گذاشت خانه و آمد. به راه افتادیم. هوا داشت تاریک می شد و ما عجله داشتیم. اما بنده خدا چون کلاه نداشت و باد سردی هم می وزید، با سرعت زیادی نمی رفت. خلاصه از یه جاهایی رفتیم. به طور کلی تابلوها مسیر برازجان را نشان می دادند. تا وارد راه خاکی بین نخلستان ها شدیم. همون دریای نخلهایی که از بیرون دیده بودیم، حالا تو دلشون بودیم. یه جاهایی دست راست و یه جاهایی دست چپ رفتیم. تقریبا دیگه هوا تاریک شده بود و تا 50 متری بیشتر دیده نمی شد. بعضی جاها آتش هایی روشن کرده بودند. یکی دو بار که تنه ی سوخته ی نخل رو دیدم، حدس زدم که این آتش ها برای سوزاندن درخت فرسوده یا همچین چیزیه. سر یه دوراهی نگه داشت و گفت: «آقای راننده من از این طرف می رم. شما از اون طرف. به دوراهی که رسیدید دست راست. یک کیلومتر که بروید سمت راننده سقف فلزی آبی رنگی زده اند که کاخ همانجاست. اما چون خانواده همراهتونه و هوا تاریک شده سریع برگردید.» گفتیم از همون طرف نمی شه رفت درودگاه و برازجان؟ گفت «میشه اما راهنما می خواهید. بهتره از همین راه برگردید.» بنظرش ما همین راه تا اینجاش رو حفظ شده بودیم!


(تصویر 120) مسیر دسترسی به کاخ بردک سیاه و راهنمای ما

به راهمون ادامه دادیم. توی همون یک کیلومتر انتهایی هر چی چشم انداختیم چیزی نمی دیدیم. فقط نخل بود و نخل. تا یکم جلوتر به یه محدوده ی کمی باز رسیدیم و سقف رنگی و محوطه ی حصار کشی شده و یک کانکس که یه لامپ روشن جلوش آویزان بود رو دیدیم. نگه داشتیم و پیاده شدیم. ظاهرا کاخ بردک سیاه (N292114 E510633) بود. طول جاده ی خاکی تا به این نقطه 4 کیلومتر بود.


(تصویر 121)   محوطه ی کاخ بردک سیاه

 تا پامون رو روی زمین گذاشتیم، پشه ها حمله کردن و طبق معمول بیشتر به علی! یه در نرده ای بود که قفل شده بود. روی در تق تق زدیم. فکر کردیم کسی داخل کانکسه. اما کسی نبود. اطراف محوطه سیم خاردار کشیده شده بود. چند قدم دورتر از در، از جایی که سیم پایینتر بود وارد شدیم! پشه ها هم دنبالمون اومدن! کورمال کورمال رفتیم سمت سقف رنگی! ولی پشه ها کورمال کورمال دنبال ما نمی گشتن. راحت پیدامون می کردن (نمی دونم چرا به اینا میگن پشه کوره!!) با چراغ پیشونی نور انداختیم و دیدیم تعدادی ستون هستند که با توجه به قطرشون به نظر می رسید ارتفاع زیادی داشتند اما الان احتمالا 90 % ستون تخریب شده.

توی نور چراغ پیشونی جزییات زیادی مشخص نبود. دوربین رو به سمتی که می دیدیم ستون هست نشونه می گرفتیم، فلش که می زد نگاه می کردیم ببینیم چی تو عکس هست! وزوز پشه ها تو گوشمون بود. علی با هر نیش آخ و اوخ می کرد که تقریبا می شد هر 30 ثانیه یه بار! هوا تاریک شده بود.

کاخ بردک سیاه که در سال 1380 به ثبت ملی رسیده، شامل یه محوطه از تعدادی ستون با ترکیب سنگ های سیاه و سفیده که روی اونها رو با یه سقف فلزی پوشش دادن. براساس سایت خبرگزاری میراث فرهنگی، این کاخ عمارت زمستانی داریوش اول هخامنشی و بخشی از شهر باستانی تموکن بوده. ظاهرا کل مجموعه وسعتی برابر تخت جمشید داشته، اما امروزه بخش زیادی از اون زیر نخلستان هاست و صد البته که حفاری های مربوطه هم صورت نمی گیرند. کل مجموعه شامل 5 تپه بوده که بخشی از یک تپه ی اون رو بیرون آوردند که عملا هم به طور کامل تخریب شده.

یه نقش برجسته‌، احتمالا متعلق به داریوش، درست مشابه نقش داریوش در کاخ تخت‌جمشید در حفاری ها به دست اومده که توی همون کاخ داخل یه قاب شیشه ای و روی یک پایه قرار دادنش و یه نقاشی ازش کنارش گذاشتند، طوری که قسمت های تخریب شده رو تداعی می کنه.


(تصویر 123)  پایه های باقی مانده از ستون های کاخ بردک سیاه (عکس از خبرگزاری میراث فرهنگی)


(تصویر 124)  بازدید شبانه ی ما از کاخ بردک سیاه


(تصویر 125)  نقش برجسته در کاخ  بردک سیاه (عکس از همان منبع)


(تصویر 126)   نقاشی از نقش برجسته ی کاخ بردک سیاه (موجود در کاخ)



(تصویر 127) نقش برجسته کاخ بردک سیاه

بعد از بازدید، سریع به ماشین برگشتیم و شروع کردیم پماد زدن به جای نیش پشه ها. من رو فقط 5 تا دم قوزک پای چپم زده بودند. اما علی روی صورت و گوش و دست و پاش پر بود!

حرکت کردیم که از روی track جی پی اس برگردیم. به اولین دوراهی که رسیدیم، یعنی همون یک کیلومتر که راهنمامون آدرس داده بود، با کمال تعجب دیدیم track که از صبح روی نقشه داشتیم، حالا نیست! عقب تر از 100 متر رو نشون نمی ده! Mark کاخ بردک سیاه هست اما حتی مسیر از کاخ تا اینجا که الان هستیم هم نیست! اینقدر که پشه ها کلافمون کرده بودند حتی به ذهنمون نرسید که آخرین دوراهی رو سمت راست اومده بودیم و حالا باید قاعدتا دست چپ بریم. سمت راست یه آتش بود که به نظرمون رسید قبلا دیدیم. رفتیم سمتش و همچنان داشتیم با جی پی اس ور می رفتیم. آخرش تنها چیزی که به ذهنمون رسید این بود که track امروز رو ذخیره و دوباره load کنیم. خدا رو شکر با اینکار مسیر اومد! و با کمال تعجب دیدیم که این آتش یه آتش دیگه س که قبلا ندیده بودیم و کلا مسیر رو اشتباه اومدیم. چون اون دوراهی که باید دست چپ می رفتیم رو توی تاریکی اصلا ندیده بودیم و ازش رد شده بودیم! یاد حرف استاد استقرار در طبیعتمون، آقای سخت باز افتادم که چقدر تاکید داشتند «به تکنولوژی اعتماد نکنید و همیشه باید جهت یابی کنید! قطب نما قابل اعتمادتر از جی پی اسه!» خلاصه از نخلستان خارج شدیم و به آسفالت رسیدیم. البته خوبیش این بود که تو مسیر رفت که به کاخ می رفتیم هر 15-10 دقیقه یه بار افرادی رو در رفت و آمد می دیدیم و اگه جی پی اس کار نمی کرد بالاخره راه رو میشد پیدا کرد. البته اون موقع هوا روشن تر از الان بود. تاریک که شد رفت و آمد کمتر شد. ولی بدیشم این بود که به قول دوست فقیدمون آقای خرم شکوه، دو چیز تو طبیعت ما از همه خطرناک ترند: سگ و آدم!

خلاصه کلی خندیدیم. گفتیم میراث فرهنگی باید به ما مدال بده! حالا یا مدال میهن پرستی یا مدال علافی! چون تو این سفر اینقدر که دنبال آثار تاریخی گشتیم و به زور پیداشون کردیم که خودمون شرمنده شدیم! بردک سیاه رو که حتی با GPS point هم نمیشه پیدا کرد. حتما راهنما یا track می خواد.

به جاده ی اصلی که رسیدیم به سمت مسیری که تابلوی برازجان داشت حرکت کردیم. طبق معمول که تابلوها وسط راه آدم را رها می کنند به امان خدا، به دوراهی رسیدیم که تابلو نداشت. از یه موتوری پرسیدیم که گفت «دنبال خووم بیایید». دنبالش رفتیم و به یک روستا رسیدیم. گفت «از اینجا دست راست بروید (تابلو داشت) بعد تابلوی بعدی را به سمت دهقاید بروید. 2 کیلومتر بعد از دهقاید، برازجان است.»

بعد از برازجان بارندگی شدید شروع شد. از 2 روز پیش، هواشناسی هشدار توفان و سیل برای استان بوشهر داده بود. البته نمی دونستیم که تازه قراره اصل بارندگی تازه فردا اتفاق بیافته.

ساعت 18:45 به بوشهر رسیدیم و یه راست به فروشگاه صنایع دستی میدان امام خمینی رفتیم. این فروشگاه که به میراث فرهنگی تعلق داشت، صنایع دستی بوشهر و سایر استان ها رو برای فروش داشت. من هم یه سری صنایع دستی دزفول، بلوچ و بوشهر خریدم.

کلی دنبال غذای بیرون بر گشتیم که برای شام امشب و نهار فردا بگیریم. یک بیرون بر خیلی بزرگ و تمیز و شیک با منوی متنوع که بالای پیشخوان زده بودند و از توی ماشین هم مشخص بود، پیدا کردیم. ولی وقتی علی رفت گفتند غذا تمام شده! ساعت 7:30 بود و هنوز باران با شدت می بارید. بالاخره از عصرجدید غذا گرفتیم. غذاهای محلی زیادی توی منو داشت: قیمه بوشهری، قلیه ماهی و... اما موجود نداشت. لذا جوجه و کوبیده گرفتیم که به عنوان غذای بیرون بر نسبتا گران شد. برای شام هم فلافل و کتلت گرفتیم.

طی تماس تلفنی که با آقای خالدپناه از محیط زیست منطقه ی حفاظت شده ی حله داشتیم، ایشان گفته بودند «اگر امشب 2 قطره باران بزند، تا 2 هفته نمی توان رفت منطقه. خاک رسی است و حتی در مسیر آسفالت نیز عبور و مرور مشکل می شود.» حالا با توجهی به باران شدیدی که از عصر همچنان می بارید، احتمالا تا 2ماه نمی توان به منطقه رفت!

آقای خالدپناه، همچنین گفت اگر باران نیاید، بهتر است چهارشنبه بیایید. چون خودش ظاهرا پایش را گچ گرفته بود و گفت برای فردا نیرو نداریم که منطقه را نشانتان بدهد.

در هر صورت گفت مسیر دسترسی به منطقه از جاده ی بوشهر به گناوه، دوراهی دهنو است. 20دقیقه بعد از دهنو، روستای کره بند قرار دارد که به نظرم گفت پاسگاه محیط بانی آنجاست. مسیر آسفالت به سمت رستمی، فراگه، احشام احمد و رمله وجود دارد. در منطقه هم می توان گشت زد. آقای خالد پناه گفت پرنده ها تقریبا فقط در تالاب حله دیده می شوند.

خلاصه اینکه زمانیکه در مهمانسرا بودیم، اواخر شب آقای خالدپناه پیامک داد و گفت به دلیل بارندگی متاسفانه نمی شود رفت.

وقتی که به مهمانسرا رسیدیم باران شدیدی می بارید.



[1] -برگرفته از بروشور جاذبه های گردشگری و میراث فرهنگی استان بوشهر

[2] - دانشنامه ی تاریخ معماری ایران شهر

[3] - همان منبع


  • علی و سمانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">