پرنده نگری و گردشگری مسئولانه -همراه با کودک

خاطرات سفرهای خانواده سنگچولی

پرنده نگری و گردشگری مسئولانه -همراه با کودک

خاطرات سفرهای خانواده سنگچولی

چابهار و جنوب شرق- دی ماه 92 (بخش پنجم)

علی و سمانه | چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۴۶ ب.ظ | ۰ نظر

بخش پنجم

پنج شنبه 05/10/92

کوه های مینیاتوری، بریس، گواتر، لیپار

6:15 از خوابگاه که خارج شدیم، علی متوجه یه پرنده ی خاصی روی سیم های برق شد. دیدیم «بوجـــــاااااانگا»س!!! پراکنش بوجانگا جنوب شرق ایرانه و کلا خیلی دیده نمی شه. از اینکه روزمون رو با همچین شانس بزرگی شروع کردیم داشتیم ذوق مرگ می شدیم! البته عکس ما خیلی هنری نشد. 

Camera
Canon EOS 70D
Focal Length
400mm
Aperture
f/5.6
Exposure
1/1000s
ISO
1600

(تصویر 29)   بوجانگا

بعد از رمین، کم کم کوه های مینیاتوری با شکل و فرم عجیب و غریب و مریخی!! شان شروع شدند.  

82ops8dn1m0vq14tv3wf.jpg5s28zj8vlxkywsfczk4g.jpgs3ce5bctl18pvuu0g09.jpgfkf44p5ewtxq9j83xgfx.jpgpqklfaml2i9zyrmw5mhr.jpgksct3471ev6xzl574k9k.jpg

(تصویر 30) کوه های مینیاتوری جاده ی چابهار-گواتر

در طول مسیر صخره های مرتفعی کنار دریا بودند که در واقع ما از بالای اونها حرکت می کردیم. بعضی جاها اختلاف ارتفاع تا لب آب که یه نوار شنی بود، بیشتر از 50 متر به نظر می رسید.

65wit0hpt9gt1hgz4hi.jpgulj7so11cgj4dlqvdn0m.jpgrh0gdavc0xy5fidd9vh.jpg

(تصویر 31) سواحل زیبای دریای عمان

مسیر چابهار-گواتر، جاده ای باریک، خلوت و با روکشی افتضاح بود! بیشتر ماشین ها با پلاک منطقه آزاد در رفت و آمد بودند. در طول مسیر کلا 3 پاسگاه نظامی دیدیم. 1- دوراهی نگور (بین بریس و رمین). البته اون موقع نمی دونستیم دوراهی نگوره و فقط تابلوی روستای کربر بود. جاده هم خاکی بود. تعجب می کردیم که این همه ماشین برای چی از این جاده خاکی درمیان!! 2- بین پسابندر و رمین. یکی از این دو پاسگاه بود که سال 86 که به سمت گواتر می رفتیم، دیدیم درش با یک میله و قفل بزرگ بسته شده و همین ترسمون رو بیشتر کرد. 3- انتهای مسیر یعنی گواتر

ساعت 8:20 به بریس رسیدیم و نیم ساعتی در بندر بریس (N250855 E611043) گشت زدیم.

42nltcszyhhbgc0bqpcx.jpg

(تصویر 32) بندر بریس

104rmk9wiub1xf3zfb7.jpg

(تصویر 33) جاده ی گواتر بعد از دوراهی پسابندر

5 کیلومتر به خلیج گواتر (N251009 E612946) روستای گواتر با کوچه های خاکی قرار داشت. داخل این روستا که خانه ها و کوچه ها شرایط خیلی جالبی نداشتند، چندتا خانه ی خیلی خوشگل پراکنده بودند. تقریبا بالای همچین خونه هایی که در این سفر در مناطق مختلف دیدیم، «ماشاالله» نوشته شده بود.

(تصویر 34)  روستای گواتر

از دوراهی پسابندر به سمت گواتر که پیچیدیم، کف یک آبنما دو تا سرباز ایستاده بودند که یه جورایی ایست بازرسی بود. به نظرم اینها مربوط به پاسگاه گواتر بودند که کمی جلوتر پست می دادند. البته اینقدر که کارشون الکی به نظر می رسید و بدون هیچ امکاناتی ظل آفتاب ایستاده بودند، به نظرم یا تنبیه شده بودند یا سرکارشون گذاشته بودند! یکی از سربازها که ترکمن بود به ما اشاره کرد که بایستید. بعد اومد جلو و گفت: «بله؟» چی بله؟!! شما ما رو نگه داشتید!!. گفتیم «هیچی، میریم گواتر». گفت بفرمایید!

ساعت 9:50 به پاسگاه گواتر رسیدیم که می شد انتهای جاده ی آسفالت. سمت چپ محوطه ی کار ماهیگیرها مشخص بود. جلوی پاسگاه یکی از سربازها سوال کرد کجا می روید؟ برای چی؟ شغلت چیه؟ و کارت پرسنلی علی رو گرفت و گفت موقع برگشت بهت می دم.

جلوی پاسگاه، سمت چپ، وارد یک جاده ی خاکی (در واقع شنی دریا) شدیم. سمت راست ما که دریا بود، آلونک هایی برای ماهیگیرها وجود داشت و عده ای مشغول فعالیت بودند.

چند ماشین همزمان با ما وارد شدند. 2تا از ماشین ها که پلاک منطقه آزاد بودند مربوط به یه تور بودند که بعدا ازشون پرسیدیم گفتند دالاهو. بین مسافرهای تور 2تا خانم میانسال بودند که من با دیدن اونها، یکم شیر شدم! علی رفت از ماهیگیرها برای بپرسه قایق سوال کنه. راهنمای محلی تور بهش گفت بیایید با ما بریم. اما ما که حدس می زدیم خیلی نتونیم حرکت و توقف هامون رو با سلیقه ی گروه مسافرها هماهنگ کنیم، تشکر کردیم و گفتم بعد از اینکه اونها برگشتند با همون قایق می رویم.

قایقران ها دو نفر بودند به نام های عبدالکریم و عبدالستار. عبدالکریم قایق رو می راند و عبدالستار سر قایق رو به جلو ایستاده بود و با دست فرمون می داد که از کدوم سمت حرکت کنند که عمق آب مناسب باشه. داخل قایق برگ های حرا ریخته بود که گفتند برای تعلیف شتر و گاو استفاده می شوند.

چون تور قبلی به کریم و ستار اعتماد داشت، ما هم باخیال راحت سوار شدیم. کلا خیلی مطمئن نبودیم که توی گواتر قایق بگیریم. به دلیل اینکه در یه وبلاگ خونده بودم گواتر که سوار قایق شدند برخورد خوبی ندیدند. هر چی که می گفتند، قایقران به مسخره همون رو تکرار می کرد و می خندید. اما کریم و ستار خیلی برخورد خوبی داشتند و تمام زمان قایق سواری مکالمه ی خوبی داشتیم. می گفتند که ساکن اونور (یعنی پاکستان هستند). هر دو شناسنامه ی پاکستانی هم داشتند. خانم کریم اهل کراچی بود. شغل اصلیشون رو نمی تونم بگم چی بود. اما می گفتند که الان خیلی به صرفه نیست (چون روپیه دیگه به گرونی 3-4 ماه قبل نیست. هر چند که همچنان دو برابر یک سال پیشه!)

ofp6d1nv8p51xqvhmyp.jpgwwvt7tgps26aubvd50tk.jpghovc97dhxuklkuwltn0q.jpg45fnkcsirzf7o4muslm.jpg

(تصویر 35) خلیج گواتر

looelglr6rh65u2ateu.jpg

(تصویر 36) عقاب ماهی گیر در حال نوش جان کردن صید خود

y0rn0guevlx0ipk8xe3.jpg

(تصویر 37) چکاوک هدهدی در ساحل گواتر

داخل خور که درختان حرا بودند کمی گشت زدیم. پرنده های چندانی دید نمی شدند. آب پایین بود و به خیلی از راه ها نمی تونستیم وارد بشیم. بعدش به سمت دریا رفتیم. ساحل پاکستان از دور دیده می شد. کمی دورتر یه قایق دیدیم که کریم گفت دارند میگو صید می کنند و به سمتشون حرکت کرد. فاصله مون از ساحل دورتر و دورتر می شد. من گفتم دور نشیم من می ترسم (چون کلا فوبیای نبودن پا روی زمین دارم!!! بازوبند بادی های نارنجیم رو که علی همیشه مسخره میکنه رو هم نبسته بودم. فکر می کردم فقط داخل خور می چرخیم.) گفتند دور نیستیم که ساحل اونجاست! حین گفتگو در همین مورد بودیم که به صیادها رسیدیم و اونها هم وارد بحث شدند. گفتند از چی می ترسی اینجا که پاکستان نیست هنوز! گفتم از خود دریا! گفتند دریا که ترس نداره! تمام زندگی ما از دریاست! ستار تعدادی ماهی و میگو و یک خرچنگ برداشت و آورد کف قایق ما ریخت. میگوها خیلی درشت بودند. فکر کردیم برای خودشان است. اما نگو برای ما بوده. وقتی پیاده شدیم میگوها و خرچنگ را دادند به ما.

rcdt33nuqx2yzs79vr6k.jpgf6o1izy4b88ay59e7k96.jpg 0biql9fsyfb4tr66k5dg.jpg 

(تصویر 38)  صیادها و صیدها- گواتر

قبل از سوار شدن به قایق خواستیم برای کرایه به توافق برسیم. جاهای دیگه ای که سوار قایق شده بودیم، مثلا طبل قشم، سال گذشته برای یک ساعت، 80،000 تومان پرداخته بودیم. اما هر چی ازشون سوال کردیم گفتند شما مهمان ما باشید. با اصرار ما گفتند همین که هزینه ی بنزین رو حساب کنیم کافیه. باز هم با اصرار ما آخرش گفتند 10،000 تومان کافیه! اما چون قایق سواریمون از تور قبلی بیشتر طول کشید و سمت دریا هم رفتیم، 20،000 تومان دادیم. هر چی اصرار کردیم برای میگوها چیزی نگرفتند!

(تصویر 39) قایقران ها در گواتر

وحشتی که سالها از این منطقه داشتم با دیدن مهمان نوازی قایق ران هامون و صیادهای میگو برطرف شد. با گفتگوهایی که داخل قایق داشتیم، دیدم این بنده خداها هم مثل بقیه مردم هستند.

چندتا جوان محلی تو ساحل بودند. قایق هایی هم می رفتند و می آمدند و اکثرا برگ حرا می آوردند. یکی از این جوان ها علی رو صدا کرد: «مهندس! بیا». علی هم رفت و با هم گپی زدند. گفت که توی فیس بوک هست و اسمش را گفت که خیلی سخت بود و یادمون نموند! گفتند از ما هم عکس بندازید!

(تصویر 40)   عکس افتخاری

بعد که علی اومد گفت که یکی از این جوان ها هر چی علی می گفته با حالت مسخره تکرار می کرده! مثل همون مطلبی که توی وبلاگ خونده بودم.

ساعت 12:30 برگشتیم. کارت شناسایی را از همون سرباز تحویل گرفتیم. به سربازهای پست بین راه شکلات و میوه دادیم. حالا دیگه ظهر شده بود و اون ها هم هیچ سایه بانی نداشتند!

برای چند لحظه در پسابندر (N250408 E612449) توقف داشتیم.

(تصویر 41) پسابندر

به سمت چابهار برگشتیم. موقع رفت، به دلیل طولانی بودن مسیر و ترسی که من داشتم سعی کردیم بدون توقف بریم. اما حالا فرصت داشتیم که بیشتر از زیبایی های منطقه لذت ببریم. تقریبا تمام طول مسیر از پسابندر تا نزدیکی لیپار، کوه های مینیاتوری پراکنده اند. بعضی جاها به جاده نزدیکند و بعضی جاها دورتر می شوند. در کناره های کل مسیر، آبگیرهایی بودند که به نظر می رسید تجمع آب باران هستند. کناره های برخی از این آبگیرها سرسبز بود و توی اکثرشون هم پرنده هایی جمع شده بودند.

بریس، از میوه فروشی 3تا موز پاکستانی و 3تا پیاز خریدیم شد 500 تومان! بعدا داخل میناب از همین موزها گرفتیم، دانه ای 500 تومان!

حدود ساعت 13:00 تالاب لیپار بودیم (N251513 E604947).

(تصویر 42) موقعیت سد و تالاب لیپار

 تالاب لیپار یه آبگیر فصلیه در جاده چابهار-گواتر به فاصله ی 16 کیلومتر از چابهار و بین جاده و دریا قرار گرفته. حدود 16 کیلومتر به چابهار، بین دو قسمت مرتفع جاده داخل گودی قرار گرفته و جای مشخصیه. به نظرم می رسید لیپاره اما اصلا صورتی نبود! کسی هم نبود که سوال کنیم. کنار جاده ایستادیم، از یه موتوری که رد می شد پرسیدیم. گفت همینه. به نظرم کلا به دلیل نوع گیاهای داخلشه که صورتی دیده می شه. اما الان که خشک بود.

(تصویر 43)  لیپار که ما دیدیم

داخل لیپار فقط یه تعدادی پرستوی معمولی در حال پرواز بودند. داخل جاده، از بالای تپه که می آمدیم، گوشه های آبگیر سد خاکی لیپار (N251548 E605011) رو دیدیم. باز از یه موتوری دیگه پرسیدیم که چه جوری میشه رفت اونجا. سمت مقابل دریا، جایی که جاده دوباره بالا می رفت، یه راه خاکی داشت. خاکش خیلی سفید و نرم بود. اما موتوری گفت که می تونید برید. رفتیم کنار آبگیر سد (E605011 N251548). با اینکه یکی از سایت های پرنده نگری بود که در گزارش سرشماری iranreport2009، تعداد 567 پرنده از 12 گونه دیده بودند. اما ما که رفتیم پرنده پر نمی زد! همین گروه در بازدیدشون یه گونه شاهین به نام Amur Falcon دیده بودند که برای اولین بار در ایران گزارش شد! دست از پا درازتر برگشتیم. اما درختان سرسبزی که حاشیه ی آبگیر بودند، ظاهرا محل تفریح خانواده هاست. چندتا ماشین در رفت و آمد دیدیم. خانواده ها زیرانداز انداخته بودند. 2 تا جوان روی پاهاشون رو به آفتاب نشسته بودند. اونم آفتاب سر ظهر! ما که نفهمیدیم داشتن لذت می بردند یا نه!

(تصویر 45) دریاچه ی سد خاکی لیپار

به جاده برگشتیم. ، به دشت بزرگ بعد از لیپار که رسیدیم کنار جاده 2 تا خدنگ دیدیم.

نهار رو تو ساحل صخره ای رمین خوردیم که میگو و خوراک بادمجان بود. خرچنگ رو نتونستیم بخوریم. اصلا نپختیمش.

به شهر برگشتیم. از سوپر برای صبحانه و نهار فردا خرید کردیم. بعدش رفتیم مراکز خرید منطقه آزاد. ساعت 20:00 خانه بودیم .

  • علی و سمانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">