پرنده نگری و گردشگری مسئولانه -همراه با کودک

خاطرات سفرهای خانواده سنگچولی

پرنده نگری و گردشگری مسئولانه -همراه با کودک

خاطرات سفرهای خانواده سنگچولی

سفر 10 روزه به استان بوشهر و جنوب استان فارس- (بخش دوم)

علی و سمانه | يكشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۵ ق.ظ | ۰ نظر

بخش دوم

پنج شنبه 23/08/92 (عاشورا)

لامرد

آرش دیشب اطلاع داد که یک مراسم تعزیه خوانی هر سال این نزدیکی برگزار می شود. لذا، صبح حدود 9:30 آمد و به اتفاق برای دیدن تعزیه به سمت دِهشیخ (Dehshikh) رفتیم. دهشیخ یکی از روستاهای شهرستان لامرد است. البته ظاهرش اصلا به روستا نمی خورد! فاصله ی لامرد تا دهشیخ هم طوری است که اصلا متوجه نشدیم کی از لامرد خارج شدیم و کی وارد دهشیخ شدیم! برای دیدن تعزیه با دوست آرش، آقا حسن و خانواده اش قرار داشتیم. خانم آقا حسن لطف کردند و مرا در جایگاه خانمها همراهی کردند.

میدان تعزیه زمین مستطیل بزرگی بود که یک سمتش خانه های اهالی قرار داشتند و سه سمت دیگر تقریبا زمین های خالی بودند. اولین منظره ای که دیدیم تعداد زیادی اتومبیل بود که کنار میدان تعزیه داخل پارکینگ بزرگی پارک شده بودند. معلوم بود که استقبال خوبی شده است. جلوی در ورودی لوح فشرده ی تعزیه ی روزهای قبل تا امروز و نیز تعزیه سال های قبل که شامل عاشورا می شود را برای فروش گذاشته بودند.


تصویر 14-  تعزیه خوانی- شهرستان لامرد (عکس های 4 و 5 از آرش سنگچولی)

ما از گوشه ی چپ وارد محل تعزیه شدیم. این سمت جبهه ی یزید و تقریبا صحنه اصلی کارزار بود. چندتا نخل به نسبت جوان (به دلیل ارتفاعشان، اگر نه ما که تخصصی در این زمینه نداریم) پشت سر تعزیه خوانها بود که به همراه سایر صحنه پردازی ها، نشان می داد عوامل برگزاری، برای فضاسازی زحمت زیادی کشیده اند.

سمت مقابل نخل‏ها، سایبانی را با داربست ساخته بودند. با پارچه ی سبزی که رویش بود و خانمهای چادر سیاه و روبند سفید، مشخص بود که نمایانگر محل اقامت خانواده امام حسین است. خیمه های زیبایی نیز از پارچه ی سبز براق درست کرده بودند که احتمالا برای اینکه جلوی دید تماشاگران نباشد، گوشه‏ی زمین و کمی دورتر از خانواده ی امام حسین گذاشته بودند. فقط آخر نمایش خیمه ‏ها را آوردند نزدیک داربست و آتش زدند.

تصویر 15- نماد خانواده ی امام حسین در تعزیه خوانی شهرستان لامرد

تصویر 16-خیمه ها در تعزیه خوانی شهرستان لامرد

 از کنار خیمه ها تا نزدیک نخل ها، یعنی یک ضلع بلند زمین، به طور کامل یک پرده از نقاشی های مربوط به عاشورا آویخته شده بود. یک سمت پرده خیمه ها قرار داشتند و سمت دیگر که نزدیک نخل ها بود، احتمالا یزیدیان قرار داشتند که چند نفر با لباس های فاخر نشسته بودند. دو ضلع از زمین را نیز سکوهای سیمانی به صورت پله های کوتاه و عریض ساخته و روی آن ها را با روفرشی‏های یکرنگ پوشانده بودند تا تماشاگران در آنجا مستقر شوند. داخل صحنه ی نمایش هم چند فیلمبردار مشغول فیلمبرداری از تعزیه بودند.

تصویر 17- پرده ی نقاشی از کارزار عاشورا- تعزیه خوانی شهرستان لامرد

زمانی که رسیدیم، تعزیه شروع شده بود. دقیقا در اولین صحنه ها که دیدیم، اسب ها در حال تاخت و تاز بودند که بسیار هیجان انگیز بود. تازه به محل نشستنمان رسیده بودیم که اسب ها رفتند و شخصی در لباس شیر وارد شد. این شیر با یک نفر درگیر شد که من متوجه نشدم کیست. علی که در بخش آقایان نشسته بود، بعدا گفت ظاهرا فرد مذکور پادشاه هند بوده و یکبار که برای شکار رفته بود، یک شیر [1] به او حمله می کند و امام حسین با طی الارض برای وساطت حاضر شده بود.

تصویر 18- شیر فضه یا شیر خدا- تعزیه خوانی شهرستان لامرد

نمایش که ادامه داشت، چند دقیقه یکبار آقایانی با یه مخزن روی دوششان می آمدند و گلاب پاشی می کردند. خانم های چادر به سر هم پارچ هایی به همراه لیوان یکبار مصرف به دست داشتند و آب توزیع می کردند. تعدادی از این خانم ها نیز از پرهای حرمی به رنگ سبز داشتند که با آنها به افراد یا بچه هایی که سرپا بودند می گفتند که بنشینند.

 

تصویر 19- گلاب پاشی-تعزیه خوانی شهرستان لامرد

 

محل نشستن ما پشت جایگاه نمادین خانواده ی امام حسین بود و داربست فلزی بین ما و صحنه ی کارزار، نقش اصلی را در همه ی عکس ها بازی کرده است!

در طول نمایش، از زمانی که بازیگر نقش امام حسین به زمین افتاد تا زمان شهادت، بارها مردم نوزادان خود را که اغلب لباس علی اصغری داشتند را از طریق بازیگران به بازیگر نقش امام حسین نزدیک می کردند تا توسط وی تبرک شوند! البته اولین چیزی که برای تبرک آوردند یک بزغاله بود! لذا متوجه هدف آنها نشدم تا زمانی که نوزادها را آوردند. هر بار که صحبت قتل امام حسین پیش میامد خانمها همزمان کِل می کشیدند. تعزیه که به نظرم حدود ساعت 9 شروع شده بود، با اسیر شدن نمادین خانواده ی امام حسین و آتش زدن خیمه ها، حدود ساعت 12 ظهر پایان گرفت.

از میدان تعزیه خارج شدیم و در همان نزدیکی به خانه ی باجناق آقا حسن، که یکماه بود ازدواج کرده بودند، رفتیم و نهار از غذای نذری خوردیم: چلوگوشت کهر، چلو مرغ طاس کبابی، مرغ آبدار (معمولی یا خورشتی) به اضافه ماهی سرخ شده و قلیه ماهی که خودشان تدارک دیده بودند.

نمای خانه رنگبندی زیبایی داشت. بالای خانه و نیز سردر آن نظر چشم آویخته بودند. در این منطقه و احتمالا بسیاری مناطق دیگر در کشور، زمانی که خانه ی جدیدی ساخته می شود، یا عروس و دامادی به خانه ی بخت می روند، نمادهایی را برای دور کردن نظر بد از بام خانه می آویزند. این نظرچشم ها همانجا باقی می مانند تا در اثر آفتاب و باران فرسوده شده و به زمین افتند. عروس خانم میزبان ما این دو نظر چشم را با پارچه های رنگی و نمک درست کرده و آویخته بود.

تصویر 20- آویختن نظر چشم جلوی خانه- شهرستان لامرد

مدتی بعد از نهار، خداحافظی کردیم و برگشتیم. عصر باران ملایمی زد و هوا تازه شد. لذا رفتیم تا در شهر دوری بزنیم. سمت فرودگاه (تقریبا خارج شهر) دیدیم تعدادی خانواده برای هواخوری آمده اند. علی که به دلیل سابقه شغلی اش بیشتر با مناطق جنوبی کشور آشناست گفت مردم مناطق خشک و گرم، قدر چنین هوایی را خوب می‏دانند.

به دعوت آقا حسن رفتیم خانه شان. شام از غذای نذری خوردیم که چلو گوشت از دو نوع بود: گوشت شتر و کَهَر. خدا برکت بدهد به لامردی ها. در این دو روز چه نذری های خوشمزه ای خوردیم. اگر نه که نمی توانستیم از هیچ رستورانی این همه غذای محلی خوشمزه پیدا کنیم.

بعد از شام برای شام غریبان به قبرستان رفتیم. زیارت عاشورا می خواندند و تعداد زیادی شمع و عود روشن کرده بودند.

تصویر 21- شام غریبان در دهشیخ لامرد

قبلا از برگزاری تعزیه و برنامه های مربوطه اطلاع نداشتیم. برنامه قبلی مان این بود که امروز به آبگرم برویم. اما شب که از آقا حسن پرسیدیم گفتند آنها تقریبا اصلا دیدنی نیستند، لذا از برنامه حذف کردیم.


[1] - پادشاهی به نام سلطان قیس در هند حکومت می کند. روز عاشورای سال ۶۱ هجری به شکار می رود. از دور آهویی به نظرش می آید. اما ناگهان شیری از بیشه ای به در آمده و به سوی سلطان حمله می کند ولی خوشبختانه این سلطانِ مسلمان ِ شیعی! که به مقام امام حسین (ع) آشناست آن حضرت را صدا می زند و حضرت طی العرض کرده و به هند آمده و به داد سلطان می‏رسد. گفتگو میان امام و سلطان ادامه دارد تا اینکه امام به کربلا باز می گردد. پس از شهادت امام، چند نفر می خواهند با اسب بر بـدن امام بتازند؛ اما شیری (شاید همان شیری که همان روز در هند بوده) جلو آمده و مانــع این کار می شود.  http://shabihkhani.ir

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">